همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم، اما مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند.
می گفت: نمازتان خراب می شود.
نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدی می گوید.
ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم.
می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند. چقدر طول می کشید این سجده ها، وسط شب که برای نماز بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟
و مصطفی جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود.
باید سود در بیاورد تا زندگی اش بگذرد.
ما اگر قرار باشد نماز نخوانیم، ورشکست می شویم.

پلاک شهادت